یه دیوونه اینجا به عشق چشات
غزل مینویسه ، گرفتارته
یه احمق تو سرمای این زمهریر
پی فصل آغوش تبدارته
**
وقتی قراره تو اون شخص خاص نباشی ، بیخود دست و پا نزن ...بیخود خودتو جر نده...بیخود اسمشو هی زیر لب تکرار نکن ...نکن ! نکن ! نکن آقا جان ! نکن برادر من ! نکن خواهر من ! تو اون شخص خاص نیستی ، تو اونی نیستی که بخاطرت یه سری کارها رو بکنه . بخاطرت از خطا یا اشتباهاتت بگذره . چرا هی زور میزنی ؟ هی خودتو میشکنی جلوش ؟ هی خم و راست میشی جلوش ؟ اگر اون شخص خاص بودی براش ، نیازی به اینهمه جون کندن نبود...
تازه شم بفرض هم که متمایل شدند ( ضمیر جمع به جهت احترامه ، نه تعدد ) به سمت تو ! خب ! گلم ! عزیزم ! به محض اینکه اون شخص خاص از راه برسه ، خورجین ات پهنه جلو آفتاب و تکلیف ات روشن !
پس نکن ! عشق به اجبار نیست ! حتی محبت ساده هم به اجبار نیست !